بولتن

سوله بی انتها

بولتن

سوله بی انتها

سرمای درون

همه

لرزش دست و دلم

از آن بود

که عشق

پناهی گردد

پروازی نه

گریزگاهی گردد.

آی عشق آی عشق

چهره ی آبیت پیدا نیست.

وخنکای مرهمی

بر شعله ی زخمی

نه شور شعله

بر سرمای درون.

آی عشق آی عشق

چهره ی سرخت پیدا نیست.

غبار تیره ی تسکینی

بر حضور وهن

و دنج رهایی

بر گریز حضور

سیاهی

بر آرامش آبی

و سبزه ی برگچه

بر ارغوان

آی عشق آی عشق

رنگ آشنایت

پیدا نیست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد